حرم امام مهربون
روز جمعه .... روز ولادت امام هادی (ع) بود .... بابایی با مامانی تصمیم گرفتن که بریم زیارت آقا... با این که وسیله نداشتیم ... قصد زیارت کردیم ویاعلی گفتیم وراهی شدیم.... رسیدیم حرم ....چه چراغونیی ...چه فضای قشنگی بود ... خیلی سرکیف شدیم وکلی لذت بردیم
جای همتون خالی ...من کلی شیطنت کردم ....
وای از بس که بازی کردم لپام سرخ شده بود ...
ژ
اینجام بابایی ومامانی با من میخواستن عکس بگیرن.... ولی من که یه لحظه آروم وقرار ندارم که
ماشالله این همه انرژی رو نمیدونم از کجا آوردی که من ؛ مامان شما کم میارم وگرد پات نمیرسم .... همش از این طرف به اون طرف میدوی....هزار ماشالله
موقع برگشت ... شما توی مترو خوابت برد.... صحنه جالبی بود پسر گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی