امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

تاسوعا وعاشورای 93

1393/9/1 14:47
نویسنده : مامان امیرعلی
741 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر روز شنبه  10/9/93 من وپسر عزیزم چمدون به دست راه افتادیم به سمت ترمینال .... ولی تا ترمینال برسیم یه ساعتی طول کشید.... مسافتای مشهدم که طولانیه وخسته کننده ... بالاخره رسیدیم واتوبوس نیشابور رو پیدا کردیم ... رفتیم داخل اتوبوس وصندلی گرفتیم... سریع بردمت سرویس بهداشتی که جیش کنی ... که نکردی ... اومدیم تو اتوبوس و راهی نیشابور شدیمممم...هوای بارونی وقشنگ نیشابور دیدنی بود... سریع یه آژانس گرفتم ورفتیم خونه آقاجون .... آقاجون تا امیرعلی عزیزمو دید کلی قربون صدقه نوه عزیزش رفت .... دایی ابوالفضل ودایی مهدی وخاله اکرممم بودن وکلی خوشحال شدن ... امیرعلی عزیز من کلی خوشحال شد ..

توی اتوبوسیم ... داریم نیشابورررر

اونشب رو کلا بارون اومد و ماهم خونه موندیم وبیرون نرفتیم ...

روز یکشنبه رفتیم با مامانی وخاله اکرم بیرون .... جاتون خالی نهار خوردیم و عصریش بابایی اومدش ...

امیرعلی که خیلی عشق آقاجون ودایی ابوالفضل رو داره کلی حال کردش

روزتاسوعا هم که رفتیم هیئت نبی اکرم ... دایی مهدی اونجا هستش... بعدشم رفتیم توی خیابون وهیئت رو دیدیم.... بعدازظهرش رفتیم خونه مامان بزرگ

اینجا دارم آش رشته نذری میخورم

چه قشنگ ژست گرفتم

با بابایی توی هیئت هستم

شب عاشورا رفتیم خونه آقای رضاقلی و یه عزاداری باحالی کردیم که عزیزدلم شما خواب بودی... با خاله اکرم وزهره جون وبیتا جون رفتیم ...

دایی هادی وبیتا جون ومن

روزعاشورا رفتیم دوباره هیئت نبی اکرم ... بعدشم رفتیم توی خیابون که دایی هادی و زهره جون وبیتاجون رو دیدیم...

بعدشم رفتیم مسجد نبی اکرم حلیم خوردیم ....ساعتای 2 بعدازظهر رفتیم مهرولایت وخیمه سوزی ظهر عاشورا رو از نزدیک دیدیم...امیرعلی عزیزم خوابت برد وبارون هم شروع شد...ازاونجایی که مهرولایت نزدیک خونه دایی هادی هستش ... سریع رفتیم خونه اونا...وبعدشم اومدیم مشهددددددد

عزیزم شرمنده دیر آپیدم بخاطر اینکه اونشب که رسیدیم مشهد هواش سرد بود... وشما سرما خوردی ....منم از شما سرماخوردگی گرفتم...هردو افتادتیم تو خونه...

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)