شیرین کاری های من
5شنبه بود که می خواستیم بریم نمایشگاه بین المللی ، یهویی گوشی بابایی زنگید ، نگو عمه میترا بود اومده بودن مشهد ، می خواستن بیان خونه ما ، مامانی تا متوجه شد که مهمون داره سریع خونه مرتب کرد . منم بازی می کردم . مامانی شام درست میکرد، بالاخره عمه اینا اومدن وحسابی منم بازی میکردم . جمعه شبم رفتیم جای همتون خالی حرم آقا ، خیلی بازی کردم جای همتون خالی .
امیرعلی زرنگ که میگن من هاااااااا، آخه مثل یه آقا سلام میکردم ودست میدادم . تازشم تو جمع کردن سفره کمکشون کردمممم.تازه مرسی هم یاد گرفتم .
امروز هم عمه میترا شون رفتن ومنم یه خواب حسابی کردم وخستگی این همه بازی رو گرفتممممممممممممممم
راستی یه چیزی بهتون نگفتمممممممممم: من شصتم یه کوچولو اوف شد آخه زدم قلیونی که مامان بزرگم آورده برامون شکستمش. دیشبم با شدت صورتم خورد به گوشه مبل ، وای خدا خیلی درد داشت . مامانی سریع بغلم کرد وکلی منو نوازش کرد .
راستی من بوبم بره بوم با رو یاد گرفتم اینقده حال میده که نگین ن ن ن ن