گردش توی پارک اندیشه... کنار موجهای آبی
امروز تصمیم گرفتیم با خاله اکرم بریم پارک موجهای آبی ، بعدش یه بازاره ... چهارشنبه بازار..... ولی موفق نشدیم که بازار رو بریم... دیر رسیدیمممممممم... خب اشکالی نداره کلی عکاسی کردیم وخوش گذشت بهمون... بعدشم من خوابم برد... اومدیم خونه ومن لالا کردمممم ... روز خوبی بودااااااااااااااااااااااااااا... تازشم با خاله مینا کلی تلفنی حرف زدممممممم...
من وخاله اکرم.... به قول خودم ... اکممممممم
من ومامانی توی اتوبوس... اتوبوسش بی کلاس بود یکمی...... یه کار سوتی کرد مامانم ... اومد پنجره اتوبوس رو ببنده... اتوبوس سرعتشو زیاد کرد همچین که پنجرهه بسته شده همه برگشتن یه نگاهی به مامانم کردن.... حالا این وسط خاله اکرم گیر داده که عکس بندازیم... راننده اتوبوس چشم غره می رفت به مامانی من.... بعد میگن ما کوچولو ها سوتی می دیمممممممممممممممم....
اینم سرزمین موجهای آبی ...