امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

امیرعلی ساکت وآروم

1392/8/27 16:28
نویسنده : مامان امیرعلی
268 بازدید
اشتراک گذاری

از روز شنبه عصری که با شدت بالا آوردی ، دلم هوری ریخت عزیزم ... فک نمیکردم مریضیت جدی باشه ، رفتیم دکتر درمانگاه .... اصلا تاثیری نداشت ، حالت بدتر شد ... ساعت ٦ صبح بود داشت توی تب می سوختی ... خیلی نگران بودممم، پاشویه کردمت ... شربت استامینوفن دادمت ... هرجوری بود تبتو پایین آوردم . زنگ زدم دکتر متخصص شانس ما دیروز نبودش ... سریع آماده ت کردم رفتیم دکتر بهداشت ... از خونه ما تا بهداشت خیلی راهه ... خیلی خسته شدم ... سر ظهرم بود از همه بدتر ... بابایی هم زنگ زدم که کجایی ؟ گفت من مصلی هستم یعنی ٤٥ دقه طول میکشه که به ما برسه... بی خیال بابایی شدیم ... رسیدیم بهداشت... منشی گفت دکتر نیست! منم نا امید برگشتم ... از بهداشت بیرون میرفتم که چشمم به اتاق دکتر افتاد دیدم نشستهتعجب   خیلی ناراحت شدم ... با خودم گفتم میرم یه جوری راضیش میکنم که پسرم ویزیت کنه ... وای خدا ، رفتم داخل ، گفتم خانم منشی میشه خانم دکتر پسر منو ویزیت کنه... گفت برو درمانگاه ... دیگه دیر اومدی عصبانیگفتم تروخدا بذارین پسر منو ببینه ... دیشب درمانگاه بردمش بدتر شده.... (کی دلش به حال پسر من میسوزه ) همه عجله دارن برن .... بگذریم ....دکتر ویزیتش کرد ویه آمپول داد که به امیرعلی بزنیم.

اومدیم داروخانه .... دارو رو گرفتم ،سریع بردم درمانگاه آمپول رو بزنم که حالش بهتر بشه ... خانم تزریقاتی گفت مگه پسر شما چند وقتشه؟ گفتم یه سال وهفت  ماه... چطور؟گفت این آمپول واسه ایشون نیست واسه مریضی ایشون نیست ... اشتباهی دادن.... حالا بگو داروخانه آمپول اشتباهی داده واسه بچه زیر دوسال....گریه داشت گریه م می گرفت با خودم گفتم اینا چقده گیجن دیگه ....

بالاخره خدا خیرش بده خانم تزریقاتی رو که فهمید وگرنه الان به پسر من یه آمپول اشتباه میزدن .... بس که گیجن عصبانی

خلاصه عزیزدلم هنوزم حالت خوب نیست نمیدونم ببرمت پیش دکتر متخصص ؟ بابایی از سرکار بیاد ... ببینیم چی میشه!

تصمیمم جدی شد باید امروز بریم پیش متخصص ... هیچی نمیخوری ... تازه با اکراه  شیر میخوری .... چند دقه پیشم بالا آوردی.... خدایا چیکار کنم من آخه.... دلم میخواد گریه کنم  امیرعلی جونم

عشق قشنگ مامانی عزیزممممممگریهگریه

خدایا چی بگم .............

امیرعلی عزیزم ... تو همه زندگی من وبابایی هستی وقتی مریضی انگاری ماهم مریضیم ، اصلا دل وحوصله هیچ کاری رو ندارم مامانی من

نذر کردم واسه امام رضا(ع) که زودتر خوب شی

من همون امیرعلی شیطون بیشتر میخوام .... الان همش ساکتی ... فقط یه لبخند میزنی

خدایا امیرعلی من زودی خوب شه .... کمکش کن عزیز دلمو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
27 آبان 92 16:13
الهی فدات بشم من الهیی عزیزم انشاله بهتر بشی وای از دست این افراد بی خیال که همش بفکر خودشونن اگه اون آمپول اشتباه میزد کی میخواست جواب بده واقعا چه ادمایی هستن عزیزم زود خوب میشی دوست جونم میدونم چی میکشی
مامان امیرعلی
پاسخ
چی بگم دوسجون خیلی ناراحت شدم از بی فکریشون
'گل هاي بهشت
27 آبان 92 18:06
سلام ممنون . درسته وبلاگ من شايد به طور مستقيم با ني ني كوچولو ها درارتباط نباشه اما ميشه بچه ها رو از كوچيكي با كتاب و شعر آشنا كرد تا بعدا مخاطب وبلاگ هاي ما باشند . ضمنا اگر خدا بخواهد در آينده اي نه چندان دور بخش لالايي ها هم به وبلاگ اضافه مي شه . ممنون كه سر زديد.
مامان امیرعلی
پاسخ
سلام ... حق با شماست من خودم از الان کتا بقصه واسه امیرعلی خریدم ... درسته پاره کرده یکیشو ولی همین که دستش میگیره و ورق میزنه واسه اول راه کافیه
آدرینا
28 آبان 92 12:40
سلام عزیزم نگران نباش به امید خدا زود زود امیر علی جون خوب میشه میدونم خیلی ناراحت کننده است بچه ها وقتی مریض میشن ولی این مرد کوچولو زود زود حالش خوب میشه ایشالله
مامان امیرعلی
پاسخ
سلام جیگری ... خیلی لحظات بدی بود . امیرعلی حالش بد بود منم کاری از دستم بر نمیومد ... ممنون که بهم سر زدی
آدرینا
29 آبان 92 13:18
خواهش میکنم عزیزم الان بهتره این پسملی خوشگل؟
مامان امیرعلی
پاسخ
مرسی عزیزم . آره خوبه
رضوان مامان رادین
1 آذر 92 12:18
وای خدا را شکر آمپول اشتنباهی را به امیرجون نزدید...واقعا که خیلی گیجن....الهی زود زود خوب شی فرشته کوچولو
مامان امیرعلی
پاسخ
مرسی خاله جونم ... خوب شدممممممممممممممم
مونس ( امیرعلی و ایلیا دوقلوهای شیطون بلا )
2 آذر 92 17:50
انشالله زودتر خوب شی خاله جون .
مامان امیرعلی
پاسخ
میسیییییییییییییی
مامان امیر،پسرسرما
3 آذر 92 22:03
سلام خدابدنده.... انشا...بهتربشه
مامان امیر،پسرسرما
3 آذر 92 22:12
عزیزم خاطراتت روخوندم خیلی قشنگه یادآوری دوران شیرین آشنایی...