تاسوعای وعاشورای حسینی92
بالاخره رسیدیم نیشابور ولی حیف که به مراسم شب تاسوعا نرسیدیم ولی بجاش با آقاجون املت خرما پختیم وشام خوردیم ، خیلی خوشمزه بود ... از اونجایی که خیلی خسته بودم سریع خوابیدم ....
روز تاسوعا
خیلی سحرخیز ساعت ٨ بیدار شدم ودست وصورتمو شستم بعد لباس مشکی تن کردم و آقاجون از هیئت کودکان حسینی شله زرد آورده بودش ... خوردم و با مامانی و خاله اکرم وبابایی رفتیم هیئت نبی اکرم که دایی مهدی اونجا بودش سریع رفتم بغلش توی هیئت .... بعد از اون با مامانی و خاله اکرم رفتیم خیابون که هیئت های زنجیر زنی رو ببینیم...حسابی شیطونی کردم و نذاشتم که مامانی از مراسم استفاده کنه....
نهار اومدیم مسجد ، بازم 4 تا پله دیدم ... همش میرفتم بالا ... پایین ، خلاصه یه تنه مامانی و خاله اکرم رو اذیت کردم که نگووووو .... تازشم دایی مهدی هم چند دقه منو برد اونم اذیت کردمممممم
خلاصه شب رفتیم مسجد که مراسم شب عاشورا رو استفاده کنیم بازم سنگ تموم گذاشتم ..... هی شیطونی کردم... حالا مامانی عقیده داره که هرچی بچه شیطونی کرد هم بازم باید توی این مراسم ها برده بشه تا از همون کودکی بافرهنگ عاشورا وامام حسین (ع) آشنا بشن.
تازشم بعد مسجد رفتیم خونه آقای رضاقلی که خیلی مجلس باحالی بود که مامانی دید من خیلی شیطونی میکنم سریع برگشت خونه آقاجون
روز عاشورا
امروزم سحرخیز بودم تا بیدار شدم لباس مشکی تن کردم که بریم هیئت زنجیر زنی....
خیلی عالی بود ولی بازم ازشیطونی کم نذاشتمممممممم
خیمه سوزی عصرعاشورا
ساعت 2:30 بود رفتیم مهرولایت که خیمه سوزی رو ببینیم . من که بغل بابایی خوابم برد ومامانی حسابی از مراسم لذت برد .... تازشم عکساشو براتون گرفتم
صحنه های دردناکی بود
روز جمعه هم نهار رو خونه آقاجون بودیم بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگ ،عمه زری هم اونجا بودش ...یه سری هم به عمه میترا زدیم وبعدش رفتیم خونه خاله مینای عزیزم
خیلی ناراحت شدیم ثمین جون دستاش سوخته بود ....منم همش میخواستم بوسش کنم ولی باهیجان .... ثمینم خوشش نمیومد
ایشالا هرچه زودتر خوب بشه
عکسای خیمه سوزی رو برین ادامه مطلب