امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

تاسوعای وعاشورای حسینی92

1392/8/26 10:51
نویسنده : مامان امیرعلی
272 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره رسیدیم نیشابور ولی حیف که به مراسم شب تاسوعا نرسیدیم ولی  بجاش با آقاجون املت خرما پختیم وشام خوردیم ، خیلی خوشمزه بود ... از اونجایی که خیلی خسته بودم سریع خوابیدم ....

روز تاسوعا

خیلی سحرخیز ساعت ٨ بیدار شدم ودست وصورتمو شستم بعد لباس مشکی تن کردم و آقاجون از هیئت کودکان حسینی شله زرد آورده بودش  ... خوردم و با مامانی و خاله اکرم وبابایی رفتیم هیئت نبی اکرم که دایی مهدی اونجا بودش سریع رفتم بغلش توی هیئت .... بعد از اون با مامانی و خاله اکرم رفتیم خیابون که هیئت های زنجیر زنی رو ببینیم...حسابی شیطونی کردم و نذاشتم که مامانی از مراسم استفاده کنه....

نهار اومدیم مسجد ، بازم 4 تا پله دیدم ... همش میرفتم بالا ... پایین ، خلاصه یه تنه مامانی و خاله اکرم رو اذیت کردم که نگووووو .... تازشم دایی مهدی هم چند دقه منو برد اونم اذیت کردمممممم

خلاصه شب رفتیم مسجد که مراسم شب عاشورا رو استفاده کنیم بازم سنگ تموم گذاشتم ..... هی شیطونی کردم... حالا مامانی عقیده داره که هرچی بچه شیطونی کرد هم بازم باید توی این مراسم ها برده بشه تا از همون کودکی بافرهنگ عاشورا وامام حسین (ع) آشنا بشن.

تازشم بعد مسجد رفتیم خونه آقای رضاقلی که خیلی مجلس باحالی بود که مامانی  دید من خیلی شیطونی میکنم سریع برگشت خونه آقاجون

روز عاشورا

امروزم سحرخیز بودم تا بیدار شدم لباس مشکی تن کردم که بریم هیئت زنجیر زنی....

خیلی عالی بود ولی بازم ازشیطونی کم نذاشتمممممممم

خیمه سوزی عصرعاشورا

ساعت 2:30 بود رفتیم مهرولایت که خیمه سوزی رو ببینیم . من که بغل بابایی خوابم برد ومامانی حسابی از مراسم لذت برد .... تازشم عکساشو براتون گرفتم

صحنه های دردناکی بود

روز جمعه هم نهار رو خونه آقاجون بودیم بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگ ،عمه زری هم اونجا بودش ...یه سری هم به عمه میترا زدیم وبعدش رفتیم خونه خاله مینای عزیزم

خیلی ناراحت شدیم ثمین جون دستاش سوخته بود ....منم همش میخواستم بوسش کنم ولی باهیجان .... ثمینم خوشش نمیومد

ایشالا هرچه زودتر خوب بشه

عکسای خیمه سوزی رو برین ادامه مطلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ماهان
25 آبان 92 21:09
واقعا صحنه هاي دردناكيه حالا تصور كن ادم واقعيتو ببينه
مامان امیرعلی
پاسخ
واقعا مامانی که تا چند دقه همش میگفت خدا لعنت کنه این شمر رو
مامان ماهان
25 آبان 92 21:11
آفرين به پسر گلم كه هيئت زنجير زني ميره و تو همه مراسمها شركت ميكنه لباس مشكي كه براي امام حسين پوشيدي خيلي بهت ميااااااااااد فداااااااااااااااااااااااااااااااات
مامان امیرعلی
پاسخ
ممنوم خاله جونم ... لباس مشکی رو مامانی دوخته واسمممممم
مامان امیر،پسرسرما
25 آبان 92 22:57
سلام قبول باشه عزاداریها. گل پسر برای ماهم دعاکن
مامان امیرعلی
پاسخ
سلام خاله جون . منم ملتمس دعایم
آدرینا
26 آبان 92 12:43
عزاداری هاتون قبول باشه عزیزم
مامان امیرعلی
پاسخ
از شما هم قبول باشه
رضوان مامان رادین
26 آبان 92 16:40
عزاداریت قبول پسر کوچولو...چقدرم پسر خوبی بودی و حسابی سحرخیز بودی
مامان امیرعلی
پاسخ
میسیییییییی آره خیلی خوب بودممممم ... از دل مامانی من خبر دارین هااااااااااااا
کنجد مامان
26 آبان 92 20:16
عزاداریت قبول باشه عزیزدلم
مامان امیرعلی
پاسخ
میسیییییی خاله جون
صـبــا خاله ی آیـــســـا
27 آبان 92 14:09
عزاداریتون قبول باشه
'گل هاي بهشت
27 آبان 92 15:11
سلام وب زيباي شما رولينك كردم.
مامان امیرعلی
پاسخ
ما هم شما رو لینک کردیم