امیرعلی خیلی مودب
امروز ساعت ٣ونیم مامانی بهم گفت آقا امیرعلی می خوایم بریم بیرون ، رفتیم سرخیابون سوار اتوبوس قشنگا شدیم .... واسه اینکه من خسته نشم سوار مترو شدیم . توی مترو یه خانومه ازم خوشش اومده بود (کلی ذوقش کرده بود) آخه من داشتم بشکن میزدم .... هی می خندید میگفت ماشالله .....خلاصه من خوابم برد . مامانی دوتا کتاب واسه خودش خریده ... ١- چگونه با کودک خود رفتار کنیم ٢-تربیت پسران موفق خلاصه مامانی خیلی به فکر منه هاااااااااااااااااااااا
تازشم من کلی پیاده روی کردممممم واسه بابایی جونم جوراب خریدیم . بعدش سوار اتوبوس شدیم ونمایشگاه کتاب رفتیم ... من همش می گفتم توتو توتو آخه کتاباش خیلی رنگارنگ بودششششش یه چیزی بگم : بین خودمون باشه... من به اسبم میگم توتو ولی یه کوچولو میگم ابببب ( آخه واسم سخته بگم اسب دیگهههه)
از نمایشگاه کتاب واسه من حلقه های فکری خرید مامانی که کلی من ذوقم کرد تا اومدم خونه سریع همه حلقه ها رو گذاشتم سر جاشون .... حسابی تشویقم کردن مامانی وبابایی وخاله اکرم ، منم خودمو تشویق کردم ... دستامو بالا بردم ویه قرم دادم
خلاصه امشب خیلی خوش گذشت وجای همتون خالی
راستی هوای مشهد خیلی سرده من که خودمو خیلی پوشونده بودم
یه چیز دیگه مامانی میخواد بره فردا واسه من یه وقت چکاب از دکتر شاه فرهت بگیره (بهترین دکتره مشهدهههههه)
اینم واسه خاله مینا ی گلم وثمین جون که خیلی دوسشون دارم