امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

نمایشگاه کتاب مشهد

1392/8/12 19:35
نویسنده : مامان امیرعلی
248 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفتیم نمایشگاه کتاب جای همتون خالی ، تا جایی که در توانم بود شیطونی کردم ونذاشتم مامانی کتابارو ببینه ، اینقده تو راهرو و غرقه هاش دویدم که نگووووووووووووووووو ، طفلکی مامانی همش دنبالم می دوید.... خلاصه رسیدیم غرقه شازده کوچولو ، نوبت به منه که خرید کنم .... یه کتاب داستان خریدم وآجرهای بازی که توی سطله خریدم و سه تا کتاب داستان دیگه هم جداگانه خریدم .... تازه برچسبم خریدم .... خیلی خوش گذشت .... خاله جونم چندتا کتاب درسی خرید  ... وای با اتوبوس رفتیم ، طفلکی مامانی رو خیلی اذیت کردم ، آخه اتوبوس رو به بازی گرفته بودمممممممممممممم (کاربدیه هااااااااااااااا)

 

 راستی یه چیز بگم این خاله اکرم مارو دیوونه  کرده یه جفت چکمه انتخاب کرده تو بازار فردوسی ، سه بار میریم آقاهه میگه تموم شده سایز 39 .... وای خیلی دپرس بودش ... ازاونجایی که من نمیذارم که مغازه هارو ببینن (آخه همش شیطونی میکنم دیگههههههههههههههه) دیگه بدتررررررررررررر

 

راستی دیشب رفتیم خونه دانشجویی دایی مهدی ، عمو دانیال وعموصادق بودن خونه ، هم خونه های دایی مهدی هستن هاااااااا، طفلکی ها واسم چایی آوردن ... میوه آوردن وکلی خوش وبش کردیم ولی حیف من خیلی ازشون خجالت میکشیدم ، نشد که شیطونی کنم ، تازه لب تاپشون باز بود وروشن  ، روم نمیشد برم شیطونی کنم باهاش وبازی کنمممم

تازه داشت یخم باز میشد که مامانی وبابایی بلند شدن واومدیم خونه

بابایی و مامانی خیلی تعجب کرده بودن که من  چرا این همه کمرو شدممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیرپسرسرما
11 آبان 92 16:18
سلام
خوبین...گل پسرچطوره؟
مرسی ازاینکه به ماسرمیزنین


قربونتون .
مامان آناهیتا
14 آبان 92 23:07
ای جونم شیرنکم


قربون خاله جونم