دکترشاه فرهت

امروز با هزار بدبختی از دکترشاه فرهت نوبت گرفتیم ، بابایی ساعت 4  بیدار شد رفت که اسممو بنویسه ، مامانی هم ساعت 7 رفته که اسممو خوندن اونجا حضورش فعال باشه .... یه چکاب کردن این همه دردسررررررررررررررررر

لحظه رفتن به دکتر رسید و من که توی خواب ناز بودم . یهویی دیدم که مامانی داره آماده میکنه منو وسریع  رفتیم سوار اتوبوس شدیم ایستگاه نمایشگاه پیاده شدیم بعدش مترو سوار شدیم واحمدآباد پیاده شدیم ، سریع رفتیم مطب دکتر شاه فرهت.................. وارد که شدیم دیدیم که اوهههههه چقده شلوغه !!!! مامانی سریع دفترچه بیمه منو در آوردش وهزینه شم پرداخت کرد . آقای منشی گفتن نیم ساعت دیگه نوبت شماست

نشستیم توی اتاق انتظار .... چه همه نی نی بود ، هی بازی کردم که نگوووو می رفتم بالای مبل هی پرش میزدم پایین....

مامانی به بابایی زنگید که بیا داره نوبت ما میشه ... طفلکی بابایی  تو ترافیک گیر کرده بود، داشت از سرکار میومد پیش ماااااااا

بالاخره نوبت ما شد رفتیم داخل ، آقای دکتر گفت : امیرعلی وزنش چقده؟ مامانی گفت : ١٣ کیلو ٤٠٠ گرم

منو معاینه کرد ومامانی یه کاغذ از کیفش در آورد وسوالاشو پرسید

١- شربت فرگولوبین خوبه به امیرعلی میدم؟ دکتر گفتن که خیلی خوبه روزی دوقاشق چایخوری به امیرعلی بده وبه همراه ٢٠ قطره ،قطره AD

 2-شربت ماهی چطوره؟ گفتن لازم نیست

3-پاهای منو معاینه کردن ، آخه یه کوچولو قوس داره: گفتن هیچ مشکلی ندارم

4-چه جیزایی بخورم ، درمورد تغذیه من پرسید مامانی؟ گفتن همه چیز بهم بدن

5- مامانی گفت که من دست بزن دارم وخیلی سروصدا میکنم ، دلیلش چیه؟ گفتن مشکلی نیست زمان بگذره خوب میشم ، دلیلش اینه که من دارم به روش بزرگترها بزرگ میشم نه بچه کوچولوهاااااااااا ، آقای دکتر گفتن که مامانی یه نی نی بیاره............مامانی خندید که نه بابا ..... دکتر گفت مثل دکتر فرهت باید 7 تا بیاری ....... گفتن که من چون تنهام  ، اینجوری هستمممممممممم

6-چکاب واسه پایان 2 سالگی لازمه؟ گفتن آره لازمه

7- آیا امکان داره که یکی از واکسن های دوران کودکی در زمان خودش تاثیرشو نذاشته باشه وما بعدا بفهمیمم؟ گفتن این از اون حرفاست دیگهههههههه

8- گلاب به روتون ، مامانی پرسید که من جیش یکم( آبم)  بو میده ، آیا مشکلی هست؟ دکتر گفتن اگه بچه ای رو دیدین که جیشش بو نده به من اس ام اس بکن

خیلی خیلی ازت ممنونیم آقای دکترجون

تازشم دکتر یه چندتایی حرف زد مامانی خیلی تعجب کردش.... گفتن که من ازسینه چپ بیشتر شیر میخورم  آره؟

بعدش گفتن من به بابایی رفتم ... قد بلند میشم وهیکلی

 گفتن بابایی قدش 180 سانتی متره ویکمی هم تپله

تازشم گفتن من خیلی راه میرمممممممم ودوس دارم که همش راه برممم

بالاخره خیلی خوش گذشت و منم چکاب کردم خودمو

ولی اینجا مامانی خیلی خسته شد ودست چپش یکمی بی حس شد (آخه من یکمی سنگینم ) ماشاا...