هدیه های امیرعلی
یادتونه که گفتم دایی مهدی جونم رفته کربلا... بالاخره از کربلا اومدن ... خیلی خوش گذشته بود به دایی مهدی... تازشم واسه من سوغاتی آوردش.... دایی مهدی ممنونم ازت...
البته روزی که دایی مهدی اومد رو ما نتونستیم بریم نیشابور... آخه بابایی رو مرخصی ندادن... ناچارا نتونستیم بریم... روزی که می خواست بیاد مشهد ... رفتیم استقبالش.. دایی مهدی مثل همیشه مهربون ودوست داشتنی بود....
دایی جون میسی...
مامانی هم واسه دایی مهدی یه کلاه بافت ...
یه شب رفتیم بازار 17 شهریور مشهد ... بابایی ومامانی تصمیم گرفتن واسه جیگر طلاشون... که بنده هستم... یه کاپشن بخرن... بابایی زحمت کشید واسم یه کاپشن خرید... ومامانی هم زحمت کشید واسم یه شلوار گرم دوخت که مخصوص زمستونه
اینم عکس لیوان بنده هست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی