یه کوچولو دلمون تنگیده واسه گرگان
مامانی وبابایی عشقولانه ترین روزای زندگی شون رو توی گرگان بودن... البته الانم عشقولانه هست... ولی اونجا توی گرگان ... آخرش بودن دیگهههههه
به قول مامانی: توی خونه گلشهر که بودیم... وقتی از درخونه بیرون می یومدی وارد خیابون اصلی گلشهر میشدی... چشمت متوجه روبروت میشه... اونطرف خیابون... حالت جنگل داشت ... خیلی زیبا بود... خیابون شالی کوبی که خیلی عالی بود... جدیدترین مد... جدیدترین رنگ لباس... مغازه های قشنگ... خدایی قشنگ بود...
یه مرکز خرید بود توی چاله باغ... اسمش فوجینگ بود... دکوری جات و وسایل خونه داشت... مامانی عاشق اونجا بود
منو میبینین راحت واسه خودم خوابیدم.... فوجینگ هاااااااااااا
جنگل النگدره ... باصفا بود وخیلی زیبا ... دریاچه توشن ... زیباترین بود در نوع خودش ... با غروبای دل انگیزش
نهارخوران ... یه جورایی شده بود همدم تنهایی های مامانی وبابایی...
خلاصه روزای خوبی داشتیم.... گرگان دلمون واست تنگ شده
اینجا خونه گرگانه.... از کولر گازی که توی دیوار معلومه هااااااااااااااااااااااا