کتابای قصه من
اوه ه ه ه تا دلتون بخواد من کتاب قصه دارم ... مامانی هرجا میره واسه من کتاب قصه میخره ... آخه خودش خیلی کتاب دوس داره ....ولی من که نمیذارمممممممم کتاب بخونه....به مامانی میگم هیچکاری نکن فقط بشین کنار من... تا بازی کنم ... فیلم ببینم......... آخه مامان خودمه
کتابای قصه منه هااااااااااااا
مامانی: عزیزم دقیقا 28 بهمن سال 92 شروع کردی مثلا کتاب بخونی
وبهش علاقه نشون دادی ... میری کتابتو میاری که من برات بخونم... مثلا میخونم اتل متل .... تو هم میگی اتللل ممممتللل... جالب بود واسم عزیزم...یا اینکه به کارتات خیلی علاقه داری نفس طلای من...
ماشالله کلمه های بیشتری میگی: بریم لالا ... دست منو میگیری و تکرار میکنی بریم بریم لالا به طرف اتاق خواب
میخوای بگی بده: میگی به
خدافظ رو میگی : اودافظ
دایی رو میگی... دایی
به خاله اکرم میگی : اکممم
بشین رو میگی ...بشین
پاشو رو میگی ... وقتی بابایی خوابه میری وبهش میگی پاشوووو پاشوووو...
سلام رو میگی ... سلام
تا شماره 3 میتونی بشمری
خودت میتونی لگوهاتو روی هم بچینی
وقتی میخوای شیر بخوری به من میگی مامانی جی جی ومیری توی اتاق که منم برم وشما جی جی بخوری...مثلا از بقیه رو میگیری من خجالت نکشم
یا اینکه میخوای شیر بخوری بهت میگم برو یه بالش برام بیار از تو اتاق تا دراز بکشم بهت شیر بدم .... سریع میری بالش خودمو میاری... یا اینکه یکی از بالشتک های مبل رو برمیداری وزیر سرم میذاری
یا اینکه مثلا بابایی دراز کشیده وداره تلویزیون میبینه با داد وبیداد از زیر سرش بالشو میکشی بیرون که زیر سر من بذاری....
وقتی باب اسفنجی رو میذاره ... ناخدا بهشون میگه حاضرین بچه هاااااا.... تو بلند میگی دوووووووووو
یا اینکه واسه اینکه لب تاپ رو خودت بگیری ودست خودت باشه ... کلی سروصدا راه میندازی...
خلاصه خیلی شیطون بلا شدی...
این اولین کتابی هست که مامانی از نمایشگاه کتاب گرگان خرید فک کنم من 7 ماهه یا کمتر بودم
فعلا این آخرین کتابی هست که مامانی واسه من از نمایشگاه کتاب مشهد خرید