امان از این سه تا
دیشب با خاله اکرم قرار گذاشته بودیم که توی نمایشگاه همدیگه رو ببینیم..تا خاله اکرم رو دیدی همش بهش میگفتی سلاممممممممم.... سلاممممممم... وبعدش خاله اکرم کلی قربون صدقه ت رفت... ویهویی یکی نه بلکه سه تا هدیه ناز بهت داد...وتو هم کلی ذوق زده شدی...
توی این همه شلوغی ... سه تایشون رو محکم تو بغلت گرفتی.. یکی باید مراقب خودت باشه عزیزممم
خوشم میاد اعتماد به نفس داری که نگوووو ... مایه افتخار مامانی شما ...
من وبابایی رفتیم که آجیل بخریم واسه سال جدید.. شما پیش خاله اکرم موندی ... حالا جالبه که من همش به بابایی میگفتم که وای امیرعلی گریه نکنه ... وای خاله شو اذیت میکنه... ولی غافل از اینکه شما عزیز دل مامانی ... سرگرم بازی کردن با این هدیه زیبات هستی...
جالبه اینه که تا ساعت 2:30 نیمه شب فقط داشتی باهاشون بازی میکردی... قربون دنیای قشنگ تو بشم که این همه زیباست..
اینا حیوونای منن ... چقد باحالن
ماشینای جنگی من ... دست بابایی جونم دردنکنه