امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

امیرعلی شده ای کیو سان

دیشب من و دایی مهدی وبابایی تصمیم گرفتیم که شما بری آرایشگاه ویه صفایی به موهای قشنگت بدی... البته من تصمیم داشتم که شما کچل بشی.... ینی موهای نوزادیتو بزنی .... بابایی که خیلی دودل بود... دلش نمیو مد جیگرشو کچل کنه که..... خدای خیلی ماه شدی... فک نمیکردم که این همه ناز وآقا بشی....                                  خیلی دوستت دارم نفسم   ...
14 خرداد 1393

حرم امام رضا(ع)

چهارشنبه شب بود که با بابایی ومامانی رفتیم حرم... تا وارد صحن شدیم ، یه صدای قشنگ دعا به گوشمون خورد که نگوووو.... بابایی خیلی دلش گرفته بود وگفت به مامانی بشنیم گوش بدیم .... مامانی هم که از خدا خواسته بود.... نشستیم وگوش دادیم .... حاج محمد طاهری بود که داشت دعای جامعه کبیره رو میخوند.... خیلی باصفا بود.... منم که دیگه خسته شده بود با مامانی رفتیم توی صحن بگردیم تابابایی حسابی لذت ببره از دعا .... خلاصه خیلی خوش گذشت ... جای همتون خالی...من وباباییی رفتیم زیارت آقا ....خیلی نزدیک ضریح شدیم وزیارت کردیم....شب باحالی بود... اینم عکسای من توی حرم اینجا با این آقا پسر دوست شدم وداریم نماز می خونیم خسته وهلا...
12 خرداد 1393

عشق منی موپریشونم

  دوستت دارم اما نه به اندازه ی بارون چون یه روز بند میاد دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف چون یه روز آب می شه دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل چون یه روز پژمرده می شه دوستت دارم به اندازه ی یه دنیا چون هیچ وقت تموم نمی شه   ...
12 خرداد 1393

سفر سه روزه گرگان

وای من یه ساله بودم که از گرگان اومدیم وساکن مشهد شدیم... حالا بعد یه سال دوباره رفتیم به زادگاه من وبابایی جونم.... رفتیم خونه قبلیمون رو دیدیم ... وتموم جاهایی که مامانی خاطره داشته ... چه روزایی تنهایی میرفته بازار ... بهترین لحظه های عشقولانه زندگی رو اونجا داشتن.... خیلی جای قشنگی هستااااااااااااااا.... نمیدونم چرا این مامانی ... بابایی رو مجبور کرد که بیاییم مشهد ... واقعا نمی دونم خلاصه... عمو حسین عزیزم مریض شده بود واز اونجایی که بابایی علاقه زیادی به عمو حسین داره ... رفتیم که بریم گرگان.... رفتیم بیمارستان حکیم جرجانی ... منو که راه ندادن گفتن که کوچولویی... مامانی وبابایی رفتن داخل بخش ... زن عمو فریده پیش من موند....خ...
4 خرداد 1393

اودافظ جی جی ... روزای سخت شیر نخوردن

امسال فقط 1 و2 فروردین رو به بابایی تعطیلی دادن که ما بریم عیددیدنی ...هرجا عیددیدنی رفتیم به مامانی می گفتن هنوز امیرعلی رو از شیر نگرفتی! وای چه بد... بسه دیگه چقد میخوره ... البته نوش جونت عزیزم که اینقده شیر خوردی... ولی یه دلهره ی عجیبی داشتم که نمی تونستم از شیر بگیرمت ... راستشو بخوای بلد نبودم... از هر کسی که بخوای می پرسیدم تا از تجربه ش استفاده کنم....همسایه مون خانم کاظمی میگفت که رفتی حرم یه سیب قرمز رو تبرک کن وبیا به امیرعلی بده ودیگه شیرش نده... خاله مینا خیلی منطقی ثمین جون رو از شیر گرفت ... ولی شما که منطقی نبودی.... شما قلدر هستی عزیزم.... چی بگم... که مامانی وقتی کسی رو به عنوان بزرگتر لازم داره .... متاسفانه کسی نیست وخو...
4 خرداد 1393

روز پدر مبارک ک ک ک

ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریك می گویم. قبل از ازدواج همیشه از خدای مهربون... می خواستم که همسری مهربون وخوش اخلاق ومحکم وقوی بهم بده... یه مردی که بتونم بهش تکیه کنم و... خدای عزیزم ممنونم که همسری بهم دادی که همیشه شکرگزارت هستم... بابایی جونم روزت مبارک خیلی دوستت دارممممممم بابایی جونم   ...
1 خرداد 1393

11 اردیبهشت سالگرد ازدواج مامانی وبابایی

11 اردیبهشت سال 90 مامانی وبابایی بعداز 1 ماه انتظار بالاخره بهم رسیدن ... شاید 1ماه زیاد نباشه ... ولی واسه مامانی وبابایی خیلی سخت بود.... یادش بخیر ... روزای قشنگی بود .... همش منتظر بودیم کی بابایی از سرکار بیاد وبه مامانی زنگ بزنه .... یا اینکه با یه اس ام اس کلی ذوق می کردیممممممممم بالاخره بهم رسیدیم وصاحب یه گل پسر شدیممممممممممممممم.... ایشالا همه اونایی که دل هاشون واسه هم می تپه بهم برسن... از خاله مینا خیلی ممنونیم واسه عکس و عکسایی که واسمون زحمت کشیدن درست کردن   ...
20 ارديبهشت 1393

خریدای آقا امیرعلی از گرگان

با فرناز جون توی شالیکوبی راه میرفتیم... یه مغازه کلیپس فروشی سرنبش هست خیلی باکلاسه ... رفتیم داخل ببینیم چی داره.... گل پسر ما چشمش افتاد به یه کش مو با طرح باب اسفنجی..... یکسره می گفت : باب  باب باب.... از آخر مجبور شدم یه کش مو بخرم ... فقط به خاطر اینکه  روش باب اسفنجی داره..... بعد پارک شهر یه مرکز خرید هست که خانه وکاشانه هم اونجاست.... رفتیم یه سر خانه وکاشانه... خوب بود... قیمتاش مناسب.... یه جامدادی واسه گل پسر خریدیم...که اینقده کیف آرایش منو برنداره دیگه............ ودر آخرم یه جفت صندل واسه جیگر طلا خریدیم که خیلی خیلی مبارکت باشه عزیزدلم ...
20 ارديبهشت 1393