امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

خریدای امیرعلی جون

ماه مهر اومد ورفت با همه قشنگی هاش و زیباییهاش... امیرعلی ؛قشنگ مامان ... بیشتر اوقات خونه بودیم ... آخه مامانی یه عالمه کار داشت که باید انجام میداد ... سبزی واسه قورمه سبزی خورد کردیم وسرخ کردیم ... البته عزیز دلم خیلی کمکم کرد .... البته باشیطونی هات... ترشی درست کردیم ... شما هم کمکم کردی...بگذریمم ، بریم سراغ خریدای جیگر طلای مامان: البته این ماشین رو دایی مهدی بهم هدیه داده شب تولد بیتا جون پسر گلم خیلی دوست دارمممممم .... بهترینها رو برات میخوام         ...
5 آبان 1393

عید غدیر خم مبارکککککک

  دیروز عصر آماده بودیم ... وسیله ها جمع که تا بابایی اومد سریع بیاییم سمت نیشابور... شب رو بریم پیش مامان بزرگ... آخه ایشون سید هستن... امروز هم که عید هست ... بریم عیددیدنی ... ولی بابایی اومد وگفت روز عید رو بهش مرخصی ندادن وما هم تموم برنامه هامون بهم ریخت ... خیلی ناراحت شدیم ... به هرحال تلفنی به بزرگترا تبریک گفتیم... وخاله اکرم یه کیک پخت وماهم جشن غدیر گرفتیم.... ولی حیف شد این همه عیدی رو از دست دادیم...می خواستم از ثمین جون عیدی بگیرمممم ....   ...
21 مهر 1393

حرم امام مهربون

روز جمعه .... روز ولادت امام هادی (ع) بود .... بابایی با مامانی تصمیم گرفتن که بریم زیارت آقا... با این که وسیله نداشتیم ... قصد زیارت کردیم ویاعلی گفتیم وراهی شدیم.... رسیدیم حرم ....چه چراغونیی ...چه فضای قشنگی بود ... خیلی سرکیف شدیم وکلی لذت بردیم جای همتون خالی ...من کلی شیطنت کردم .... وای از بس که بازی کردم لپام سرخ شده بود ... ژ اینجام بابایی ومامانی با من میخواستن عکس بگیرن.... ولی من که یه لحظه آروم وقرار ندارم که   ماشالله این همه انرژی رو نمیدونم از کجا آوردی که من ؛ مامان شما کم میارم وگرد پات نمیرسم .... همش از این طرف به اون طرف میدوی....هزار ماشالله موقع برگشت ... شما توی مترو خوابت ب...
21 مهر 1393

روز جهانی کودک مبارکککک

عزیزم امروز روز جهانی کودک هستش روز قشنگ شماست...روزت مبارک عزیز دلم.... بهترین ها رو برات میخوام از خدای مهربون ... جوجه ی قشنگ من خیلی دوست دارمممم... به قول خاله مینا .... سهم من از تموم دنیا ، پسر کوچکی هست که به اندازه تموم دنیاست   ...
16 مهر 1393

26 شهریور....تولد یه شهریوری خیلی خیلی مهربون

بالاخره بعد این همه انتظار 26 هم اومد ...من وامیرعلی صبح که از خواب بیدار شدیم حسابی خونه رو تمیز کردیم ومرتب نگه داشتیم ... دست به کار شدیم تا کیک تولد همسری رو با امیرعلی عزیزم درست کنیم... البته وروجک مامان خیلی کمکم کرد ... با خاله اکرمم هماهنگ کردیم که اون شب بیادش مشهد... کیک تولد بابایی رو درست کردیم وگذاشتیم توی کابینت ...   امیرعلی درحال کمک کردن واسه کیک پختن اینم کیکی که امیرعلی جون درست کرد آخه وقتی همسری از سرکار میاد دوست داره که چاییشو با کیک بخوره... رفتیم سروقت دسر درست کردن ... ژله خورده شیشه رو درست کردیم با امیرعلی جون.... غذای مورد علاقه همسری رو هم درست کردم... معلومه دیگه قورمه س...
16 مهر 1393

روزای قشنگ شهریوری عشق مامان

شهریور ماه قشنگیه... به ما که خیلی خوش گذشت.... 17 شهریور تولد بیتا جون بود ... که با مامانی رفتیم وخیلی خوش گذشت...تولد بعد اذان مغرب بود .... من ومامانی باهم رفتیم ودایی هادی دنبال آقاجون ودایی ابوالفضل رفت ... دایی مهدی وخاله اکرم بعدش اومدن... من که خیلی بازی کردم وخیلی خوش گذشت ... تازشم به منم هدیه دادن ... اونم دوتاااااااا روزبعدش با مامانی وخاله اکرم رفتیم روستای غار .... خیلی باحال بود . خونه مامان بزرگ .... بعد نهار من وخاله اکرم رفتیم توی حوض مامان بزرگ .... وای خدا خیلی حال داد.... ساعتای 6 اومدیم که بریم خونه دوست مامانی ..... اونم خوش گذشت .... از اونجا رفتیم شهدای گمنام ....نمایشگاه پاییزه....دایی مهدی غرقه لوازم ...
5 مهر 1393

هنرمندیهای من ومامانی

این روزا .... به خاطر اینکه هوا گرمه نمیشه زیاد از خونه بیرون بری.... حالا شمال گرم باشه یه چیزی!!!!!! این مشهد از شمال بدتره بخدااااا.... ولی ایشالا یه روزی برمی گردیم به زادگاه خودم بابایی .... این روزا من ومامانی یه جورایی خودمون رو سرگرم می کنیم.... این دفه رفتیم تو خط عکاسی ی ی ی ی ی البته کامل نیستش .... ولی گفتم شمام ببینین دیگه.... راستی امروز توی اتوبوس یه خانمه می گفت : وای خدا چقد شبیه مامانت هستی شمااااااا... آخه داشتم واسه خودم شعر میخوندم.... همه یه نگاهی بهم کردن.... آخه دوست دارم با خودم بخونم حرفای قشنگ وروجک مامان: دیروز برای اولین بار گفتی دوست دارممممم وارد سوپری که میشی به آقایی که پشت...
11 شهريور 1393

سفر یه روزه به نیشابور

دیروز ساعت 7 صبح بود که دیدم مامانی داره منو تو خواب آماده میکنه منم مثل یه آقا ..... سریع کمک مامانی کردم وآماده شدم.... سه تایی .... ینی من وبابایی ومامانی اومدیم سمت نیشابور.... خوش گذشت .. اولش من ومامانی رفتیم خونه آقاجون... تا خاله اکرم رو دیدم کلی ذوق کردم..... آخه اکم خودمه بعدش دایی هادی اومد دنبالمون ورفتیم روستای غار خونه مامان بزرگ .... عمه زری هم اومدش... خوش گذشت ... حیاط قشنگی دارن می بینین من خیلی شیطونم .... خیلی باحال بود     ...
8 شهريور 1393

29 ماهگیت مبارک عزیزم

قشنگترین لحظه های بزرگ شدن تو جوجه مامانی رو می بینم وازشون لذت میبرم... خیلی شیطون بلا شدی اما شیرین تر از عسلی برام عزیزممممم امیرعلی عزیز مامانی .... بهترین محبتا رو به پات می ریزم تا بدونی که چقد وجودت برام نعمته 29 ماهگیت مبارک جوجه کوچولوی من ...
6 شهريور 1393