امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

امیرعلی عشق قشنگ مامان وبابا

عید دیدنی های سال 93

سال 93 هم اومد وسال 92 با هزاران اتفاقای خوب وبدش رفت.... امسال سال تحویل من وبابایی ومامانی خونه خودمون بودیم.... با کمک مامانی سفره هفت سین رو پهن کردیم ... ونشستیم که تلویزیون یا مقلب القوب والبصار  بگه.... حیف بابایی تاموقع اومد از سرکار ساعت 5 شد ... نشد که بریم حرم...خونه موندیم... تا لحظه تحویل سال شد ... مامانی زد زیرگریه.... حسی هست که فقط مامانی خودش میدونه وبس... روز اول عید سریع آماده شدیم رفتیم نیشابور خونه آقاجون ... وارد خونه آقاجون که شدیم چه سفره هفت سینی انداخته بود  که نگو ... خیلی قشنگ بودااااااااااااااا.... آقاجونم خیلی هنرمنده.... بااینکه مجرده وتقریبا 10 سالی میشه مامانی به رحمت خدا رفته ولی بازم خیلی هنرمنده...
17 فروردين 1393

6 فروردین یه روز فوق العاده

6 فروردین اومد ومامانی وقتی چشمای قشنگمو باز کردم بهم گفت: عزیزم تولدت مبارک  فروردین رو دوست دارم بخاطر بهترین نعمتی که خدای مهربونم بهمون داده... فروردین رو دوست دارم چون خدای مهربونم منو لایق دونست ویکی ازفرشته های عزیزشو فرستاد تا دنیا رو بهتر درک کنیم.. مادر بودن چه نعمت قشنگی هست... خدایا شکر که این نعمت رو بهم دادی عزیزم تولدت مبارک ... ایشالا تولد 120 سالگیت ولی چه حیف که اون روز مهمون داشتیم ... قرار بود عمو حسین بیاد پیشمون ... نشد دیگه تحویلت بگیریم... ولی بابایی ومامانی برنامه ریزی کردن که 28 فروردین یه تولد مشتی واسه جیگر طلاشون بگیرن ...         تولدت مبارک عزیزد...
17 فروردين 1393

5 فروردین .... تولد مامانی

5  فروردین تولد یه فروردینی مهربون دیگه هم هست ... تولد مامانی منه... مامانی تولدت مبارک عزیزم.... خیلی زحمت میکشی برام ... خیلی دوست دارم شب تولد مامانی دایی مهدی اومد خونمون .... خیلی غافلگیرانه رو کرد به بابایی گفت بفرماین مهدی آقا اینم امانتی شما.....مامانی تعجب کرد ... گفت قضیه چیه هااااااااااااااااا؟ بابایی رو کرد به مامانی وگفت بفرماین خانمم... درضمن دایی سریع شروع کرد به خوندن جمله قشنگ... بعدش بابایی کادوشو داد ... مامانی خیلی خیلی غافلگیر شدااااا....بابایی یه گوشی htc  واسه مامانی خریده بود.... دایی سریع گفت منم هدیه مو بعدا میدم آبجی...خلاصه شب قشنگی بود خیلی خوش گذشت...      ...
16 فروردين 1393

روزای آخر 24 ماهگی امیرعلی

پسرم ... عشقم... خیلی خیلی رفتارت تغییر کرده... وبزرگتر شدی... دیگه یه کوه پر از انرژی وپر از تحرک شدی... امروز رفته بودی روی مبل وپنجره رو باز کردی وماشیناتو میندازی بیرون... حالا خوبه اونطرف پنجره ترازه هاااااااااا.... بعد ناراحتی که افتاده بیرون... به من اومدی میگی بده بده... ینی برم از توی تراز برات بیارمشون... یا اونطرف خیابون توی پیاده رو یه نفر راه میره ... داد میزنی... سلامممممممممممممممممم وای خدا این چه کاریه!!! مامانی من...به هر حال ... بوفه رو تکون میدی... وای این بوفه سنگین رو دست نزن شما... خیلی خطرناکه... ویا مبل رو میکشونی کنار اوپن ... بعد میری ماشیناتو میاری وبه ردیفشون میکنی که چی؟ داری بازی میکنی... از خواب که پا می...
28 اسفند 1392

امان از این سه تا

دیشب با خاله اکرم قرار گذاشته بودیم که توی نمایشگاه همدیگه رو ببینیم..تا خاله اکرم  رو دیدی همش بهش میگفتی سلاممممممممم.... سلاممممممم... وبعدش خاله اکرم کلی قربون صدقه ت رفت... ویهویی یکی نه بلکه سه تا هدیه ناز بهت داد...وتو هم کلی ذوق زده شدی... توی این همه شلوغی  ... سه تایشون رو محکم تو بغلت گرفتی.. یکی  باید مراقب خودت باشه عزیزممم خوشم میاد اعتماد به نفس داری که نگوووو ... مایه افتخار مامانی شما ... من وبابایی رفتیم که آجیل بخریم واسه سال جدید.. شما پیش خاله اکرم موندی ... حالا جالبه که من همش به بابایی میگفتم که وای امیرعلی گریه نکنه ... وای خاله شو اذیت میکنه... ولی غافل از اینکه شما عزیز دل مامانی ... سرگرم...
28 اسفند 1392

خونه تکونی سال 92

  این روزا ... روزای آخر سال 92 هست وما هم مثل همه در حال خونه تکونی هستیم... خونه تکونی اساسی رو کردم... 2 روز طول کشید تا آشپزخونه تکونی کنیم...تو هم عاشق به هم ریزی هستی... هی کیفت میده به هم بریزیاااااا... فقط مونده یه شامپو فرش بکشم فرش توی حال وپذایریی رو ... ندادمش قالیشویی...آخه میخوام شما گل پسر عزیزمو از پوشک بگیرمت ... ایشالا بعد از این کار ... فرش رو میدیم که بشورن...تازشم با خاله اکرم رفتیم نیشابور یه 2 روزی ... شما که حسابی با دایی ابوالفضل حسابی خوش گذروندی... رفتیم وخونه آقاجون رو یه تکون اساسی دادیم وحالا یکمی باز خونه خودمون رو تمیز کنیم... وشما هم حسابی مامانی رو کمک میدی عزیزدلم...   کمک مامانی دا...
24 اسفند 1392

آروم جونم

  وقتی کنارم آروم میخوابی ... صدای نفسهایت بهترین آهنگی ست که شنیدم دنیای مجردی یک طرف... دنیای متاهلی بدون تو یک طرف... دنیای باتوبودن اوج همه دنیاهاست لحظه ای رو بدون تو نمیخوام ... تو همه زندگی منی شیرین زبونم با لحن کودکانه باهام حرف میزنی... اگه بهت کم توجهی کنم بهم اعتراض میکنی... وباصدای بلند میگی ماماننننننننن تو قشنگترین حسی برای من... خدای مهربونم رو شکر میکنم... به خاطر عزیزدلم ...
15 اسفند 1392