2ساعت بدون امیرعلی
امروز مجبور بودم چندساعتی ازت دور باشم آخه یه کلاسی بود که باید میرفتم وآموزش میدیدم . با اینکه نصف راه رو با مترو رفتم بازم دیر رسیدم عزیز دل مامان ، همش دلم پیشت بود که چیکار میکنی وچه حالی داری عزیزدلم ، ولی خداروشکر خاله اکرم پیشت بود . وقتی کلاس تموم شد بیرون منتظر بابایی بودم که بیادش دنبالم . تا بابایی اومد دنبالم بهش گفتم تندی بریم که امیرعلی رو ببینم آخه دلم براش یه ذره شده... بابایی خندید گفت : چه نازک دلی شما ...عزیزدلم بدون تو برام سخته ، حتی فکرشم سخته، خدای عزیزم امیرعلی منو همیشه سلامت ودلشو شاد نگه دار. خیلی برام عزیزی قندعسل مامان ...
نویسنده :
مامان امیرعلی
22:38